
اری، همیشه افراط کار و همواره تفریط پیشه است و کمتر در این طبیعت موجودی معتدل و با اراده می توان یافت.
آن طفل ناتوان و بیچاره ای که در گهواره یکدم بی پرستار نمی توانست بسر برد و از پشه ای بدین ناتوانی درمانده و عاجز میشد جز جرعه ای شیر که از خون انسانی دیگر تهیه می گردید هیچ غذا را نمی توانست هضم کند، به مرور روزگار کار را به جایی می رساند که به بلعیدن جهانی بدین عظمت باز هم همیشه ناشتا است!
همان کودک شیر خواره حیوانی درنده و خونخوار می گردد اما چندان طول نمی کشد که دوباره روزگار عجز و ناتوانیبدو بازگشته از صورت نخستین هزار بار هولناکتر جلوه می کند، یعنی گهواره ی روز ولادتش بگور تنگ و تاریک مبدل می شود!
در آنجا، در زیر سنگ لحد، تنا و بیگانه سر بر خاک و خاشاک می گذارد و از این دنیای زیبا، از آن کاخ عالی، از آن سیم و زر،خلاصه از همه چیز دل کنده فقط به مشتی خاک قناعت می کند.
در این موقع، کردار زشت با پندار فاسد،تباهکاری ها،خونریزی ها،قتل ها و غارت ها همه با منظره ای وحشتناک از پیش چشمش رژه می روند و به صورت او زهر خنده می زنند اما!!
اما از همه جگرگدازتر،نمای همسفر عزیز اوست که فریاد پشیمانی و افسوسش را به فلک می رساند.
اری همان یار دیرین و شیرینکار، همان روح عزیز که از افق مجردات پایین آمده و در آغوش او جای گرفته بود، اکنون سراپا آلوده و ننگین، بال شکسته و پر سوخته، مستمند و اندوهناک ببالینش حاضر شده او را بسختی سرزنش و ملامت می کند.
ای کاش هرگز با تو دوست و آشنا نمیشدم.
ادامه دارد...
نظرات شما عزیزان:
:: برچسبها: نهج البلاغه، علی علیه السلام، حیدر، شیر خدا، جواد فاضل، امیر المومنین,
